20.

دیــن؟ گویا اسلام.

پی نوشت: از این نظر خیلی با خودم درگیرم این روزها.


19.

یه دوستی داریم (دوست که نیست، آشناست. حالا هرچی!) با همه‌ی دوست پسراش میره کنسرت محسن یگانه، با همه‌‌شون میره سرزمین عجایب یا هرجای دیگه. انگار آدمه اصلا مهم نیست یا فرقی نمیکنه. فقط همون جایی میره که دوست داره، همراهش هم فرقی نداره که کی باشه. بعد من از خودم می‌پرسم چطوری آخه؟؟! یعنی هر بار آدم قبلی رو، خاطراتش رو نمی‌بینه اونجا؟


پی‌نوشت: بعد من می‌بینم نمی‌تونم به جز مردی که خیلی چیزها رو توی دلش می‌ریخت با هیشکی دیگه برم پراگ. حتی دیگه خودم تنهایی هم نمی‌تونم.


18.

عاشق اینم که وقتی چرت میگم، مردی که خیلی چیزها را توی دلش می‌ریخت بگه کوفت، بگه درد....

17.

مرد به سفر رفته است، مردی که خیلی چیزها را توی دلش می‌ریخت.


پی نوشت: باز شهر دوازده میلیون و هفتصد و نود و شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران خالی‌ست
بس که در سفری...

.


16.

.I need to see you naked, your body and your thoughts

15.

من ورزشکار نیستم، ورزشکارها رو هم دوست ندارم.

14.

این تعطیلات آلودگی هوا، غالبش به ور رفتن با موهایم گذشت. هی رفتم رنگ کردم، هی خوشم نیومد باز رفتم رنگ کردم: مسی، دارچینی، شرابی، هویجی، فندقی شکلاتی، زرد قناری، نسکافه‌ای،...
در نهایت به قهوه‌ای نچرال رضایت دادم!

پی نوشت: موهایم هنوز آنقدر بلند نشده‌اند که پریشانی‌اش را روی شانه‌هایت جا بگذارم.


13.

علم می گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب به دلایل طبیعی می میرد. اما هرکس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد تصدیق می‌کند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی میرد، ماهی به خاطر آب خودش را می کشد.

ارميا / رضا اميرخاني.


پی‌نوشت: برای ماهی شدن کسی از من نظر نخواست. من خودم نفهمیدم چی شد که ماهی او شدم.


12.

نه من نه تو از عشق هیچ خیری ندیدیم.

11.

.I neet to talk with someone, and there is no one

10.

مادرِ مادربزرگم می‌گفت:
« مردها سرتاپاشون دروغه. فقط یه جاشون راست میشه، اونم نه همیشه! ».


9.

درد را خیال نمی‌کنم، حس می‌کنم. حیف که حس را نمی‌شود اثبات کرد.

8.

حقیقت شاید تلخ نباشد، اما به شدت عریان است.

7.

آدم دلش برای دوستش که تنگ میشه، وقتی نگرانش میشه، وقتی دلش میخواد همینجوری یه چیزایی بهش بگه، بعد به اینترنت که دسترسی نداشته باشه به هیچ چیز دیگه هم دسترسی نداشته باشه میره از سر کوچه یه شیشه زیتون میخره. بعد هی زیتون میخوره هی غصه میخوره.
هی زیتون میخوره، هی غصه میخوره.


.


6.

داشتم توی کوچه راه می‌رفتم یه دفتر شعر پیدا کردم. نوشته‌ها با خودنویس و خیلی خوش‌خط بودند. تاریخ‌ها همه مال سال 1344. حالا شاید بعدا مفصل بگم چی شد که پیداش کردم. این شعر از همین دفتر انتخاب شده:

فردا دوشنبه است تو در وعده‌گاه باش
پیراهن لطیف‌تر از برگ گل بپوش
گیسو به پشت شانه بیاویز همچو تاک
چون خم به جوش آی ولی با لب خموش

فردا دوشنبه است تو در وعده‌گاه باش
وقت غروب با تو ملاقات می‌کنم
چشمت براه باشد و دل بیقرار من
در وعده‌گاه بر لب تو بوسه می‌زنم

فردا دوشنبه است
فردا دوشنبه است . . .
.


5.

خسته‌ام از توضیح دادن و توضیح خواستن.
بیا با هم سکوت کنیم.


4.

راهنمای خوب توی تاریکی دستت را نمی گیرد و فقط نمی گوید تو حرف نزن و دنبال من بیا. راهنمای خوب در هر لحظه می تواند موقعیت را برایت تعریف کند.

3.

قطار سوار شده‌ای تا حالا؟! منظره‌هایی که تند تند از پنجره‌ها می گذرند یا صحبت‌‌ کردن با هم‌کوپه‌ای‌ها مشغولت کرده؛ آن‌قدر که غرق بشوی؟! آن‌قدر که وقتی به ایستگاه آخر می‌رسی پر اضطراب بشوی، آماده نباشی برای پیاده شدن از قطار؟! وسایلت را که از توی ساک درآورده بودی، دوباره نپیچیده‌ای، از همسفرها درست و درمان خداحافظی نکرده‌ای، آن قدر که دلت می‌خواهد قدر چند دقیقه‌ای هم که شده کاش دیرتر به آخر خط می‌رسیدی. اصلا خواب بودی وقتی اعلام کردند ایستگاه آخر است.

2.

امروز باید باران بیاید یا کسی.
                                              روایت عاشقانه ای از مرگ در ماه اردی‌بهشت
                                              محمد چرم‌شیر