107.



عشق را به گدائی نشستن روا نیست
آنکه لایق عشق است که گدا نیست
سکوت میکنم اما نیک میدانی
سکوت هیچ علامت رضا نیست

«سیاوش مهدوی»

106.

دروغ گفتم که دروغ گفتم.
واسه اینکه باور کنه قسمِ دروغ هم خوردم.
لعنتی!!!


105.

تسلیم، جواب مساله است.
جوابی که نباید از آن شرمنده، خشمگین یا مردد باشی. جوابی که ترس دیوانه‌وار تو را از اینکه او (عزیزِ عجیب بدخلق دوست‌داشتنی‌ات) روزی دیگر نباشد کم نمی‌کند اما احساس گناهت را چرا. خشمت را چرا.
چون به تو اجازه‌ی تسلیم شدن، انسان بودن، خدا نبودن، عادت کردن و زنده ماندن می‌دهد.


104.

در مملکتِ شما چه طوری است نمی‌دانم اما اینجا اگر دختری چشم انتظارِ کسی باشد، مثلِ سنگ می‌شود، هزاری هم که بگویی، آه، دریغ از یک کلام حرف اگر بزند، نمی‌زند، بروز نمی‌دهد.

103.

از شهر بدم میاد.
باید برم راننده‌ی بیابون شم.


102.

ولی سخت بود. سخت هست و سخت خواهد بود.

101.

عصبانی نیستم، نه، فقط...

100.

-: دس روی دلم می‌ذاری؟
+: دس روی دهنم بذارم؟
-: دست از روی دهنت بردار، از روی دلتم بردار و بگو.
+: نمی‌دونی مرگم چیه؟


99.

() پرانتز را گذاشتم برای خنده‌ی تو یا حتی برای شماتت‌های تو. پرانتزِ کم‌جایی است و فقط می‌توانی در این پرانتز بنویسی احمق یا تبسم کنی یا آه بکشی از حسرت.

98.

() یک پرانتزِ کم جای دیگر گذاشتم تا بنویسی، خب یا برای بار چندم بنویسی. همین، فقط همین.

97.

می‌خواهی تعدادِ بی‌شماری پرانتزِ کوچک و بزرگ باز بگذارم که هرچه بغض و غیض هست بنویسی؟

96.

من ده تا پرانتز برای تو باز گذاشته‌ام.

95.

می‌بینی، دیگر غلط‌ها را خط نمی‌زنم. نوشته‌ای،خط نزن. پاکنویس نکن! حق با توست، من اگر پاکنویس کنم یا بخواهم خط بزنم همه‌جا تو می‌شوی.

94.

بگو به من اینجا چه کار می‌کنم با آن شب‌های طولانی، تک و تنها؟.

93.

طوری گفتی که باورم شد انگار داشتی راست می‌گفتی.

پی‌نوشت: کنار گذاشتن دردناک‌ تر است یا کنار گذاشته شدن؟


92.

دو سه قرن پیش همه روح داشتند و کسی جاضر به فروش نبود. امروز همه با کلّه می‌فروشند اما هیچ کس ندارد.

91.

-: می‌خوای رُک و راست بگم؟
+: نه.


90.

او دوست داشت یک دیگر باشیم نه یکدیگر.

89.

یاد گرفتم که زوری نیست، که زور نزنم.

88.

سرمو به کدوم دیوار بکوبم؟

87.

آنسابسکرایب (Unsubscribe) می‌کنم پس هستم.

86.

بلاک (Block) می‌کنم پس هستم.

85.

من به او حق می‌دهم.
من به خودم هم حق می‌دهم.


84.

یا حالش خوبه که داره به زندگیش میرسه و کار و درس و خانواده و دوست و...
یا حالش بده که حال هیشکی رو نداره و نمی‌خواد منم باشم
یاد گرفتم که همیشه یا حالش خوبه یا بد.


83.

چپ کردم!
نیمه‌ی چپ تنم دچار مشکل شده.
لنز چشم چپم پاره شد
شقیقه‌ی چپم نبض می‌زند و نیمکره‌ی چپ مغزم در حال انفجار است
قلبم مثل همیشه گیر کرده داخل قفس سینه متمایل به چپ درد می‌کند
کف پای چپم نصفه شب سوراخ شد
نوک پستان چپم تیر می‌کشد
...
..
.
چپه شدیم خلاصه!


82.

"در تابستان سال ۲۰۰۶ تعدادی از دوست‌دخترهای سابقم را ملاقات کردم و با آن‌ها در خانه‌هایشان و به همراه خانواده‌ایشان عکس گرفتم. خانم آخرین عکس این مجموعه همسر سابقم کیمبربی است به همراه بچه‌هایمان و البته دوست‌پسر سابقش مایکل."

این عکس‌ها نشونه‌ی یه مدل زندگیه که من درکی ازش ندارم ولی واسم جالب بود واقعا!
این شماره ماهنامه دیده رو از دست ندین:
http://didemag.com/


81.

هر بار از هرچی ناراحت میشه، عصبانی میشه، قاطی می‌کنه اول از همه میزنه زیرِ کاسه کوزه‌ی من!
چرا آخه؟
این چه جور دوست داشتنیه واقعا؟!


80.

گم شدن به این امید که کسی پیدایت کند...


79.

من می‌ترسم.
من نباید بترسم.
من باید بفهمم تیشه‌ای که به ریشه‌ی خود می‌زنم درست‌ترین حقیقتی‌ست که به آن مجبورم.


78.

وقتی برای نگه داشتن یک نفر نه رنگ کردن موهایتان جواب داد، نه عوض کردن لباسهایتان، نه تغییر اندیشه‌هایتان...
آزادش بگذارید تا برود.
مثل یک پیچک وحشی نپیچید به جسم و روح و روان و زندگی‌اش.
بکشید بیرون.


77.

برای داستانِ من چه نوع پایانبندی مناسب است؟
چه نوع پایانی که به شدت آموزنده، بسیار تکراری و عمیقا بی معنی نباشد؟


76.

من با غذا پختن میانه خیلی خوبی ندارم. او دارد.
من هر بار قبل از درست کردن یک غذای غیر بدیهی، دست و دلم می‌لرزد.
من هر بار قبل از روبه‌رو شدن با او، دست و دلم می‌لرزد.


75.

پناه می‌برم از پناه بردن ، که هیچ بازنده را پناهی برای بردن نیست.

به یاد کــــوریـــــــــــون


74.

وجترینی که سر از کله‌پزی دربیاورد را باید دار زد!


73.

دروغ‌های کوچک کار را به جایی می‌کشانند که مجبور می‌شوی راست‌های بزرگ بگویی.

72.

بیا فکر کنیم تموم اینها یه خواب بوده، یه رویا، یه کابوس.
بیا فکر کنیم این خواب رو با هم دیدیم.


71.

نقش آدمها رو نباید تغییر داد. به خدا به ریسکش نمی‌ارزه.
وقتی با دوست معمولی ، رابطه غیرمعمولی برقرار می‌کنی، اگه یه جای کار لنگید رابطه‌ی خوب و معمولی قبلی رو هم برای همیشه از دست میدی.

پی‌نوشت: 24ساعته روی ویبره‌ایم که یه جای کار نلنگد.


70.

لحظه‌ای که به یک دختربچه عروسک می‌دهند، بذر یک سوءتفاهم بزرگ در ذهنش کاشته می‌شود: اینکه مسئول همه‌چیز عروسکش است و باید از آن مراقبت کند. این سوءتفاهم به تدریج رشد می‌کند و بعد از سی سال به یک جور حس اعتماد به نفس کاذب تبدیل می‌شود: اینکه من می‌توانم –یا باید بتوانم- مراقبت کنم و عشق بدهم.

69.

از بین همه ویژگی‌های او، من به یک چیزش حسادت می‌کنم: اسمش.
نرمی «ن» و «م» را دوست دارم و هم اینکه در انتها دهان آدم مثل جوجه‌‌ی گرسنه‌ای که منتظر است پرنده مادر غذایش بدهد، باز می‌ماند.


68.

نوش‌دارو بعد از «دفن» سهراب!


67.

سال‌ها قبل، بچه که بودم وقتی ناراحت می‌شدم از کسی یا چیزی، به نشانه‌ی قهر می‌رفتم و گوشه کمد چوبی خانه‌ی پدربزرگ، لای تشک‌ها مخفی می‌شدم. اما بعد از نیم‌ساعت وقتی کسی سراغم را نمی‌گرفت خودم بیرون می‌آمدم و وانمود می‌کردم که اتفاقی نیفتاده است.

66.

حال من خوب است.
حال من باید خوب باشد.
حال من دلیلی برای بد بودن ندارد، دلیل محکمه‌پسند!
شوهرم معتاد است یا زیر سرش بلند شده؟
مادرم مریض است؟
چکم برگشت خورده؟
دوستم مخم دوست‌پسرم را زده؟
دوست‌پسرم مخ دوستم را زده؟
از کار بیکار شدم؟
سرطان دارم؟
.
.
.
حال من خوب است؟؟!


65.

من با کلمه درد می‌کشم، تو با سکوت.
سکوت تو عذابم می‌دهد.
آیا کلمه‌های من تو را زخمی می‌کنند؟


64.

مهم‌ترین اصل تربیت ایرانی دو کلمه است:
بـــروز نـــده!
در شرح این اصل آمده است: خوشحالی‌ات را بروز نده چون ممکن است بقیه ناراحت یا پررو بشوند، ناراحتی‌ات را بروز نده چون ممکن است بقیه خوشحال یا دلخور بشوند، احساسات عاشقانه‌ات را بروز نده چون ممکن است طرف فراری شود.
بخش زیادی از انرژی هر ایرانی در طول روز صرف بروز ندادن می‌شود. علم روانشناسی ثابت کرده است که بروز از بین نمی‌رود بلکه از شکلی به شکل دیگر در می‌آید. بعضی از این شکل‌های دیگر عبارتند از: لایی کشیدن، دست به یقه شدن، طاسی و درس نخواندن.


63.

آدم باید فکرِ خودش را بکند.

62.

آدم باید راهِ خودش را برود.

61.

خیال نازکی روزی به هم می‌بافت ما را هم
شبیه شعر بیدل، گاه مبهم، گاه زیبا هم


60.

به این آمار دقت کنید:
فقر، طاسی و مرگ به ترتیب مهم‌ترین ترس‌ها در میان مردان ایرانی است.


پی‌نوشت: واقعا چرا آخه؟!؟ نه مردِ بی‌پول ترس داره، نه مردِ کچل. حتی میشه مردِ مُرده رو هم دوست داشت.


59.

هر کارِ کرده را با توبه می‌شود نکرده کرد؟
هر چیزِ گفته شده را با پس گرفتن حرف می‌شود نگفته گرفت؟
هر چیزِ راست را با توافق عمومی می‌شود دروغ شمرد؟


58.

آیا من فیلسوفم؟
آیا من اگر (مثل ا.م.ح که چقدر نصیحتم میکرد!) فلسفه‌ی علم میخواندم موفق‌تر و خوشحال‌تر نبودم؟


57.

آیا من بیشتر از آنچه که باید به صلاحم باشد مغز دارم؟

56.

آیا من توانایی دیدن یک چیزهایی را از دست داده‌ام یا توانایی دیدن یک چیزهایی را به دست آورده‌ام؟


55.

آیا من جای اشتباهی از جهان ایستاده‌ام؟
جایی که امید و هوا به آن نمی‌رسد؟


54.

آیا همه چیز روبه‌راه است و من نمی‌بینم و نمی‌فهمم؟

53.

من خیلی وقت است که من را ترک کرده‌ام.
این که می‌بینی من نیست، تن است.


52.

خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن، ازش دور شد.

زیر نور ماه
سید رضا میرکریمی


51.

من بدبین‌ام؟؟!
من واقع‌بین‌ام.


50.

آیا من بیمارم؟ آیا من روانی‌ام؟

49.

خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو!

48.

دلم خالی!

پی نوشت: ترکیبی از دلم تنگ‌ات بود و جایت خالی بود.


47.

چه فرقی میکنه، زنها یا چشم‌انتظار می‌مونن یا دل‌انتظار.

46.

و از مصادیق خودخواهی من اینه که وقتی ناراحتم دوست دارم تمام دنیا ناراحت باشن. چشم دیدن خندیدن هیشکی رو ندارم، حتی شما دوست عزیز که خوشحال زنگ میزنی حال من رو بپرسی.

پی نوشت: ببخشیــــــــــــــد!


45.

چرا دوست مرا از لیست دوستانش پاک نمی‌کند؟
چرا من دوست را از لیست دوستانم پاک نمی‌کنم؟
چرا follow می‌کنیم همدیگه رو؟

پی نوشت: آیا هنوز امیدوارم آیا؟


44.

بی خویشتنم کردی...

43.

جدا ماندن ممکن است، اما جدا شدن امکان ندارد.

42.

جامعه توسعه‌نیافته در توسعه‌نیافتگی‌اش توسعه یافته است.

41.

خوش به حال اینا که میدونن میخوان برن.
خوش به حال اینا که میدونن میخوان بمونن.
بد به حال من... .


40.

قبلن‌ها که اینجوری می‌شدم بافتنی می‌بافتم. تاثیر داشت واقعا. اوایل با یه شال گردن کارم راه میفتاد. بعدترش لازم شد بیشتر ببافم تا فکر نکنم. آخرین بار مانتو بافتم دوتا.
دیشب هرچی گشتم پیدا نکردم این میل و کامواها رو.


39.

به حالتی دچار شدم که هرکی بهم میرسه میگه فکر نکن!
اینقدر فکر می‌کنم که هنگ می‌کنم. بعد هی خودمو ریست می‌کنم و دوباره از نو...

پی‌نوشت: نمیشه که فکر نکرد.


38.

با تشکر از همه‌ی دوستانی که اینجا کامنت گذاشتن و سعی کردن منو جمع کنن. الان تقریبا جمع‌آوری شدم.

37.

دیدی طرف میگه تفننی می‌کشم، چند وقت بعد باید از توی جوب جمعش کنی؟
حکایت منه. منم تفننی عاشقیت کردم.
الان ...؟!!؟


36.

چرا درد این قدر زود شروع شد؟

35.

-: بخوابیم؟
+: بخواب.
-: تو چی کار می‌کنی؟
+: به تو فکر نمی‌کنم.


34.

کسی که فرار می‌کند برای راحتی خودش، کسی که فرار می‌کند تا ثابت کند مازوخیست نیست، کسی که به درد تو فکر نمی‌کند....

33.

یه روز صبح از خواب بیدار میشین، می‌بینید به جرم ال.دی بودن محکوم شدین. مهم نیست اصلا بدونین ال.دی خوردنیه یا پوشیدنیه یا هرچی، مهم اینه که محکوم میشین و هیچ اعتراضی هم پذیرفته نیست.

32.

کاش وقتی راست میگی، باورت کنه. کاش فکر نکنه بهونه‌ست.

31.

وقتی آدم دوستی رو بدون دلیل از دست میده، یا لااقل با دلیلی که واسه خودش قانع کننده نیست، خیلی زجر میکشه.
.
پی نوشت:کاش دوست دلیل بهتری پیدا می کرد.


30.

روزی را که با هم سپری نکنیم چیزی کم دارد.

29.

اونی که بی‌معرفته تویی،
اونی که بدشانسه منم.


28.

روی تخت دراز کشیده ام
پنجره اتاق
قاب رنج است و خزان.
تو آخربن برگی
آخرین برگ داستان "ا.هنری"
اگر بیفتی من می میرم!


«رسول یونان»


27.

از دمِ غروب تا نصفه شب اسمس بازی می‌کنیم، از نصفه شب تا خودِ صبح اسمس‌هات رو هزار باره میخونم.

26.

-: حرف مهم بزنیم؟
+: بزن.
-: چی بگم؟
+: حرف مهم.


25.

میگه بازم قبض تلفن اومد، همه‌اش پول حرف!
میگم پول حرف نیس، پول کلمه‌هاییه که میخوان جای نبودن من رو پر کنند.


24.

دوست: کسی است که وقتی از دوست پسرتان بی‌خبرید و به هیچی دسترسی ندارید و از نگرانی در شرف مرگ هستید، با شما بیدار می‌ماند و آنقدر آرامتان می‌کند تا خوابتان ببرد.

23.

آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
باران را
اگر که می‌بارد بر چتر آبی تو
و چون تو نماز می‌خوانی
من خداپرست شده‌ام


«بیژن نجدی»


22.

من از آن آدم‌هایی هستم که ایمان قوی ندارند؛ از آنهایی که اگر یک چیزیشان بشود، تمام زندگیشان زیر و رو می‌شود. اگر یک دست یا یک پایشان قطع شود، همه چیزشان به هم می‌ریزد؛ از آنهایی که نمی‌روند قلم‌مو را بگذارند توی دهانشان، یا لای چند تا از انگشت‌های باقیمانده یکی از پاهاشان، و شروع کنند به نقاشی کردن.

21.

گفت: « همین جا چشم شو تا برگردم ».