28.

روی تخت دراز کشیده ام
پنجره اتاق
قاب رنج است و خزان.
تو آخربن برگی
آخرین برگ داستان "ا.هنری"
اگر بیفتی من می میرم!


«رسول یونان»


۷ نظر:

  1. لطف کن و زندگی خودت را به افتادن یک نفر دیگر گره نزن! از روی تخت بلند شو، برو توی آشپزخانه و یک چای برای خودت بریز. بعد هم شال و کلاه کن و برو یک گلدان برای خودت بخر و بیاور و بگذار دم پنجره. آنوقت دراز بکش روی تخت و به گل دادن گلدان نگاه کن و برگ را بسپر به باد که دیر یا زود خواهد افتاد.

    پاسخحذف
  2. اولا در جریان باش که لایک اینا رو قبل تر ها توی گودر زده بودم ، الان اومدم اعلام علائم حیاتی کنم صرفا!
    -
    تصدقت [گل]

    پاسخحذف
  3. بمان و در کلمات این داستان زندگی کن...

    پاسخحذف
  4. لینکمو درست کن
    ( چیز دیگه ای به ذهن نرسید برای بار دوم)
    -
    تصدقت

    پاسخحذف
  5. پنجره را ببند و پرده را بکش

    پاسخحذف